، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ღبهانه قشنگ زندگیღ

مردکوچک

سلام مردکوچک فدات بشم عزیزدلم که تو کارهای خونه به مامان کمک می کنی وقتی می خوایم سفره رو پهن کنیم ظروف رو میاری و خیلی شیک و دخترونه بشقابها رو می چینی ، لیوان و قاشق و چنگال رو کنار بشقابها می گذاری ، اینقدر قشنگ این کار رو انجام میدی که اون لحظه می خوام هروقت دارم چیزی رو دستمال می کشم شما هم باید کمکم کنی با زبان شیرینت بهم میگی : مامان دمال (دستمال) بده من بتشم (بکشم) رفته بودیم فروشگاه من هرچیزی که لازم داشتم داخل سبد می گذاشتم ،شما هم هرچی تو فروشگاه بود رو می آوردی و داخل سبد می گذاشتی ، من هم پنهان از شما اونها رو برمی گردوندم . خلاصه ماجرایی داشتیم وقتی می خوام لباسها رو پهن کنم یکی یکی لباسها ر...
27 آبان 1393

مامان دوسیت دارم

سلام دلبندم با ماشینات بازی می کردی ، من هم در حالی که از خستگی نشسته بودم جلوی تلوزیون، اومدی بغلم و دو تا دستاتو گذاشتی دور گردنمو و آرام گفتی مامان دوسیت دارم ،من انگار همه خوشبختی دنیا رو بهم داده بودن، خدایاشکرت   آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست   حال به بهانه های مختلف بهت می گم : گل پسرم بگو مامان دوستت دارم ، در حالی که لبخند شیرینی بر لب داری میگی : مامان دوسیت دارم   ...
4 آبان 1393
1